سلام بر مادر پهلو شکسته
سلام بر عبد صالح خدا: روح الله
این روزها ترکیبی هستم از یک روح بیحوصله و یک قلم خسته به اضافهی یک ذهن شلوغ و پلوغ. به گمانم اگر مجرم بودم جرمم از نوع جرم مرکب به شمار میرفت. دارم درس پس میدهم. خدا کند استاد این جمله را نبیند. و الا چه بهبهای به خودش خواهد گفت.
مدتی است که نیایشهایم لذتی ندارد. بسان پرندهای بیش فعال از این شاخه به آن شاخه میپرم. به گمانم درس و مدرسه حجابم شده است:
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
به خودم میگویم: حرف استاد حافظ را گوش کن. درس و مدرسه حجاب توست رضوان جان، بَرِش دار.
نوچ، زندگی خالی از لطف میشود. به خودم وعده میدهم که تابستان اوضاع بهتر خواهد شد. تابستان یا غیر تابستان خدا کند که زود باشد.
دلم امام میخواهد.
امام دارد از اسماء الهی میگوید: همه دنیا اسم خدا هستند، دست و پا و زبان و بادی که میوزد و...
حتی اسم من.
مستند روح الله نمی دانم چه دارد که هوایی میکند آدم را.
این دفعه دیگر نماز مغربم حال و هوای بهتری دارد.
باز هم دلم امام میخواهد.
جرعهای از عرفان امام، یک خلوت سیر با خدا.
کلاس زبان بودیم که صحبت از دیانت شد. صحبت از یک غیر مسلمان (به گمانم یهودی) بود که گفته بود کافی است ما هم مثل شما شیعیان یک امام داشته باشیم تا بر همه جهان حکومت کنیم. شما دوازده امام دارید و ...
راست میگوید. ما الان کجای دنیا دستمان است؟
دیانت ما در عمل همیشه میلنگد.
ذهنم به شاخهای دیگر میپرد:
وقتی امام رفت، ما صحنههای مریضی امام و نمازشون (در بیمارستان) رو از تلویزیون کشورمان میدیدیم و با تعجب میپرسیدیم مگر شیعه هم نماز میخوانَد؟
استغفر الله، امان از این اهل سنت. شاید هم امان از خودمان. او چه گناهی دارد که تبلیغات ایران خیلی ضعیف است؟
حرف من نیست که اخم میکنی؟ او خودش میگفت که تبلیغات ایران خیلی ضعیف است.
خوش به حالش. فکر کنم او که تازه شیعه شده لذت شیعه بودن را بیشتر میفهمد تا من.
میگفت: علی را دوست داشتم، نمی دانم چرا. فقط بی نهایت دوستش داشتم حتی بیشتر از عمر و ابوبکر.
استاد میگفت اهل سنت در مورد علی علیه السلام عبارت کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ را به کار میبرند و در مورد عمر و ابوبکر و عثمان عبارت رَضِیَ اللهُ عنه. یعنی این که مقام علی را بالاتر از عمر میدانند. چون هیچ گاه به گناه و شرک آلوده نبود.
همان علی که این روزها سیاهپوش دختر آخرین فرستاده خدا و نور چشم مصطفی است.
نمیدانم چطور میشود هم علی را دوست داشت و هم قاتلین فاطمه را. یک قلب و جمع دو حُبّ؟
یک قبر ناپیدا ننگی است بر پیشانی تاریخ.
و تا ابد این سؤال زنده است که: چرا ؟
و ... هزاران آه.
نوشته شده توسط: رضوان مرادی