سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
118392

:: بازدیدهای امروز ::
4

:: بازدیدهای دیروز ::
4

:: درباره من ::

ب مثل باران
رضوان مرادی
معلمم. اما شغلم نیست. عشقی تدریس می‌کنم. با این که بزرگ شدم ولی هنوز یه بچه مدرسه‌ای هستم. از بچگی دلم می‌خواست معلم زبان بشم ولی منحرف شدم. خوشنویسی و نقاشی و قرآن و آشپزی و کامپیوتر و شنا رو دوست دارم. از تواشیح و سرودهای عربی خیلی خوشم میاد. کارهای سامی یوسف رو هم دوست دارم. بعضی از استادام می‌گن دست به قلم خوبی دارم. ولی تا حالا از این استعدادم استفاده نکردم. کم حرف و آروم هستم. بیشتر ترجیح می دم گوش بدم. زیرا که مادرزاد مرا یک زبان داده اند و دو گوش. عاشق طبیعتم. به نظر من سنگ و کوه و جنگل و صحرا و دریا و شاخه های کج و معوج درختا همیشه زیبا و حیرت و انگیزند. اگه می‌تونستم باغبون می‌شدم. صاف و ساده و بی شیله پیله و کمی رک هستم. با آدمای دروغگو و خودخواه و مغرور آبم تو یه جوب نمی‌ره. شدیدا طرفدار سادگی در زندگی هستم. با خودم شرط کردم که دروغ نگم. و موقع عصبانیت خودمو کنترل کنم. ولی هنوز آدم نشدم

:: لینک به وبلاگ ::

ب مثل باران

:: پیوندهای روزانه::

گام به گام با شیطان [20]
امام، زنان و دهه فجر [52]
استادان تأثیرگذار [80]
دست پنهان [61]
عرش [136]
عشق، سرخ و آتش، سرخ و عصیان،‏سرخ [65]
عقابی پرید [72]
ناسیونالیسم یا ملت پرستی در عصر حاضر [142]
[آرشیو(8)]


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

اجتماع . احسان . اشتراک . توبه . سعادت . ظلم . هود .

:: آرشیو ::

مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
آبان86
آذر86
دی 86
بهمن86
اسفند86
فروردین87
اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر 87

:: دوستان من (لینک) ::

آبی مثل آسمان
آخوندها از مریخ نیامده اند
آقا معلم
آموزش نیوز
ابلیس
از یک روحانی
استاد کریم محمود حقیقی
باشگاه اندیشه
ب مثل باران
پرستوی مهاجر
پرشین بلاگ
تازیانه نیچه
تنها ترین تنها
چارقد
حاج آقا یا حق
حزب الله هم الغالبون
دنیای برعکس
دوستانه و صمیمانه. Pen pal یعنی دوستی که برایت می نویسد...
رازگشایی
رستاخیز من
زمان بی کرانه، ایران جاودانه...اکرنه
سخن دل
سخن دل 2
سلام آقا
طلبه ای از نسل سوم
عشق الهی
عشق علیه السلام
قافله شهدا
کلام اسلامی
کودکان بی پناه خیابانی
گل آقا
لبگزه
مجمع پریشانی
منطقه ممنوعه
نور و نار
نوشته های یک ناظم
وبلاگ محمد علی مقامی
وب نوشته های علی شیروی
هانیبال
یادداشت های یک خبرنگار
آدمکها
آقاشیر
ایده های اخلاقی نوین
پرسش مهر 8
خاطرات باورنکردنی حاج آقا
خلوت تنهایی
سکه دولت عشق
طعم شیرین 2 دقیقه
کشورهای پارسی زبان
عطاری عطار
فاطیما امیدواری
مدیر پارسی بلاگ
یک فنجان چای تلخ
حجه الاسلام شهاب مرادی
تبیان
موسسه تحقیقاتی اسرا
پرواز
به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
.•¤ خانه آرزو ¤•.
. : آدم و حوا : .
بی عینک
پوست کلف
ضد بهائیت
فاطیما امیدوار
عبدالجبار کاکایی
%% ***-%%-[عشاق((عکس.مطلب.شعرو...)) -%%***%%
عاشق دلباخته
lovlyworld
دنیا به روایت یوسف
کبوترانه
باور
جمهوریت
بانوی سراچه
برای سارا می نویسم
تودی لینک
پله پله تا ...
Lovely
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
همه چیز...
کلاشینکف دیجیتال
پرسه درخیال
سوادنامه
سیمرغ
COMPUTER&NETWORK
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
اس ام اس سرکاری اس ام اس خنده دار و اس ام اس طنز
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
اس ام اس عاشقانه
کوهپایه
امیدزهرا omidezahra
شهید محمدهادی جاودانی (کمیل)
عشق سرخ

:: خبرنامه ::

 

ب مثل باران

خداحافظ

سه شنبه 88/1/4 ساعت 5:24 عصر

سلام به همه دوستان جان

من برگشتم به وب قبلیم

سپاس از مدیریت پارسی بلاگ عزیز

و همه آنها که ب مث باران را خواندند.

فراموشتان نخواهم کرد.

از این پس اگر دوست داشتید مرا در پرشین بلاگ بخوانید

خداحافظ

به همین سادگی

 

 

 


نوشته شده توسط: رضوان مرادی

نوشته های دیگران ()

محاسبه وبلاگی

جمعه 87/12/30 ساعت 8:0 صبح

سلام

این هم از آخرین روز زندگی سال نوآوری سال 87:

و داشتیم وبلاگمان را محاسبه می کردیم که چه کرده است در این 365 روز

و حالا مثل این است که در وقت اضافه هستیم. در سی صد و شصت و ششمین روز سال کبیسه

تقریبا تمام کامنت های دوستان جان را خواندیم: گاهی با اختلاف180 درجه و البته گاهی توی ذوق خور.

دست همه شان ندردد. بسی باطراوت گشتیم.

تا این که رسیدیم به این کامنت که: این جا ایران است... نانش بهای جان است و ثروتش برای فلسطینیان است.

گفتیم بد نیست جوابش را در این پست بیاوریم.

بد نیست بدانید که تازگی ها یک دامن ساده خریدیم که همه اش به یک متر هم نمی رسد و ده هزار وپانصد تومان ناقابل برایمان آب خورد آن هم قیمت مقطوع،‏یعنی چانه زدن مممنوع.

این را گفتیم تا گرانی نان را انکار نکرده باشیم.

ارزش جان آدمی را هم به دلار و تومان نمی توان قیمت نهاد. که البته برای بعضی ها کمی تا قسمتی مفت شده است مثل تصادفات رانندگی و سیاسی و خانوادگی و...

و جالب است بشنوید آن چه را که من شنیدم از یک عرب همجوار فلسطین:

وقتی که یک ایرانی بر او منّتی گذاشت خدمتی را،‏ با غیظ گفت: ... بجنگد ... بجنگد. ایران بخورد

فقط اهل سیاست می دانند مفهوم این جمله را. شرح ندادن بهتر است از شفاف گفتن.

ببخشید که حرفهایم نقطه چین داشت. ولی... خوب می دانید که سانسور... این روزها جزء‏زندگی شده است.

خداحافظ سال قدیمی.


نوشته شده توسط: رضوان مرادی

نوشته های دیگران ()

شور نیکوکاری

پنج شنبه 87/12/22 ساعت 5:0 عصر

راستشو بخواین الان در حال جوش زدنم : اگه خوب گوش کنی صدای قل قلم رو می شنوی؟

شنیدم که مدیر جدید آمده همراه با کارمندان جدید

و معلوم است که کارمندان قدیم لا جرم محلی از اعراب نخواهند داشت

به این می گویند احسان و نیکوکاری!!!

آن هم نزدیک سال نو.

یکی از شاگردام پرسید مگه تو ایران هم ظلم هست؟

تو دلم گفت بیچاره چه بهشتی ساخته از ایران برای خودش. مشکلی ندارد و سرش هم مثل کبک...

 نمی توان گفت از آن هاست که فی ءاذانِهِم وَقرًا و یا لَهُم اَعیُنٌ لا یُبصِرونَ بِها : که گوششان سنگین است و چشمشان نمی بیند

ظلم، ظالم، مظلوم،

بعضی ها چه جرأتی دارند پیش چشم خدا

آیا نشنیده اند  إنّهُ لایُفلِحُ الظالِمون را؟

قطعا ظالمان روی سعادت را نخواهند دید.

به یاد آورید کلام هود علی نبینا و آله و علیه السلام را که: من بشارت دهنده و بیم دهنده شما هستم

و این که : آمرزش بطلبید از پروردگارتان سپس به سوی او بازگردید (با توبه)؛ تا شما را مدتی معین از مواهب زندگی این جهان به خوبی بهره مند سازد و به هر صاحب فضیلتی، به مقدار فضیلتش ببخشد؛ و اگر از این فرمان رویگردان شوید، من بر شما از عذاب روز بزرگی بیمناکم

أَلا تَعْبُدُوا إِلا اللَّهَ إِنَّنِی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ (2)وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُمَتِّعْکُمْ مَتَاعًا حَسَنًا إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى وَیُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ (3)

 


نوشته شده توسط: رضوان مرادی

ظلم، توبه، سعادت، احسان، هود

نوشته های دیگران ()

باز آمدیم یا نیامدیم؟ مسأله این است

پنج شنبه 87/12/22 ساعت 12:11 عصر

بیایم یا نیایم؟

بارها از خودم پرسید. اما... حسش نبود.

الان هم حسش نیست.

شاید طبیعت نو، عنایتی هم به ما کند و این خواب سنگین را از این خانه بردارد.

یعنی آمده ام اما با تردید.

اگر اهل سیاست باشید...

اگر هم نباشید توفیری ندارد

حتما خوانده اید حواشی حضور مهندس میر حسین موسوی را و شکست سکوت و...

ریاضیات دبیرستان یادش بخیر: اشتراک یادتان هست؟ اجتماع چطور؟

برای من که شیرین بود!

 

اضافات:

1) همه این حرفها همین الان آمد به ذهنم. سه خط اول را قبلا رویش فکر کرده بودم اما ادامه اش تا شیرینی اجتماع و اشتراک؟ خودم هم نمی دونم چی شد که رفتم تو خط سیاست. شاید جو زدگی

2) شاید بنویسم شاید هم نه. یا مقلب القلوب و الاحوال حَوِّل حالِ این وبلاگ را به احسن الحال


نوشته شده توسط: رضوان مرادی

اجتماع، اشتراک

نوشته های دیگران ()

الحمد لله علی ما هدانا

چهارشنبه 87/7/10 ساعت 5:31 صبح

                            عیدتان مبارک

نوشته شده توسط: رضوان مرادی

نوشته های دیگران ()

عرش

سه شنبه 87/7/2 ساعت 7:0 صبح

وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ [1]

 

شاید فقط یک قطره از آب، این میت را زنده کند.

 

همان آبی که عرش تو بر آن بود وقتی که آسمان‌ها و زمین را آفریدی.

 

وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ [2]

 

  خوشا قطره اشکی که جایگاه عرش تو باشد.

 



[1] . انبیا/30

[2] . هود/7


نوشته شده توسط: رضوان مرادی

نوشته های دیگران ()

وادی رمضان

جمعه 87/6/22 ساعت 5:12 عصر

چقدر دلم تنگ شده بود برای خانه محقرِ مجازی‌ام.

و همین طور، دلم لک زده بود برای نفس کشیدن در هوای دوستان.

ولی نشد. چله عزلت نشینی، اول به خاطر این بود که اسپیکرمان لارنژیت گرفته بود و صدایش در نمی‌آمد. و لاجرم دستگاهمان را به مرخصی فرستادیم تا خوب شود.

و بعد به خاطر این بود که دلم نمی‌خواست خلوت رمضانی‌ام را با چیزی غیر از خودش پر کنم. البته نه به آن شوری که خیال می‌کنید.  روی کاغذ و یا توی ذهنم هی نوشتم و خط زدم و به بایگانی سپردم. اما دستم به تایپیدن نمی‌رفت تا امروز که لابد از دنده راستم پا شده‌ام. این قدر بچه خوبی شده‌ام که نگو! هم دست به تایپ شده‌ام و هم این که گوش شیطان کر، چشمش کور، از دیشب تا حالا پنج جزء قرآن خوندم. آخه دیروز فهمیدم یکی از معلم‌ها که سرور ما هستند: باز هم گوش شیطان کر، چشمش کور، یک دور قرآن را ختم کرده توی همین دهه اول رمضان و من چقدر از این قافله عقبم.

التماس ریا حاج خانوم! تقبّل الله..

خوب مسابقه است دیگر. چه کنیم. خودش گفته: فاستبقوا الخیرات. پس به این جهت خاطر، بشتاب بلکه این چند روزه دریابی.

به هر حال نوشته‌ام تازه نیست ولی تازه از زیر تایپ درآمده. و شاید هم جوهرش هنوز خشک نشده باشد.

ادامه مطلب...

نوشته شده توسط: رضوان مرادی

نوشته های دیگران ()