سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
118394

:: بازدیدهای امروز ::
1

:: بازدیدهای دیروز ::
5

:: درباره من ::

اردیبهشت 87 - ب مثل باران
رضوان مرادی
معلمم. اما شغلم نیست. عشقی تدریس می‌کنم. با این که بزرگ شدم ولی هنوز یه بچه مدرسه‌ای هستم. از بچگی دلم می‌خواست معلم زبان بشم ولی منحرف شدم. خوشنویسی و نقاشی و قرآن و آشپزی و کامپیوتر و شنا رو دوست دارم. از تواشیح و سرودهای عربی خیلی خوشم میاد. کارهای سامی یوسف رو هم دوست دارم. بعضی از استادام می‌گن دست به قلم خوبی دارم. ولی تا حالا از این استعدادم استفاده نکردم. کم حرف و آروم هستم. بیشتر ترجیح می دم گوش بدم. زیرا که مادرزاد مرا یک زبان داده اند و دو گوش. عاشق طبیعتم. به نظر من سنگ و کوه و جنگل و صحرا و دریا و شاخه های کج و معوج درختا همیشه زیبا و حیرت و انگیزند. اگه می‌تونستم باغبون می‌شدم. صاف و ساده و بی شیله پیله و کمی رک هستم. با آدمای دروغگو و خودخواه و مغرور آبم تو یه جوب نمی‌ره. شدیدا طرفدار سادگی در زندگی هستم. با خودم شرط کردم که دروغ نگم. و موقع عصبانیت خودمو کنترل کنم. ولی هنوز آدم نشدم

:: لینک به وبلاگ ::

اردیبهشت 87 - ب مثل باران

:: پیوندهای روزانه::

گام به گام با شیطان [20]
امام، زنان و دهه فجر [52]
استادان تأثیرگذار [80]
دست پنهان [61]
عرش [136]
عشق، سرخ و آتش، سرخ و عصیان،‏سرخ [65]
عقابی پرید [72]
ناسیونالیسم یا ملت پرستی در عصر حاضر [142]
[آرشیو(8)]


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

اجتماع . احسان . اشتراک . توبه . سعادت . ظلم . هود .

:: آرشیو ::

مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
آبان86
آذر86
دی 86
بهمن86
اسفند86
فروردین87
اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر 87

:: دوستان من (لینک) ::

آبی مثل آسمان
آخوندها از مریخ نیامده اند
آقا معلم
آموزش نیوز
ابلیس
از یک روحانی
استاد کریم محمود حقیقی
باشگاه اندیشه
ب مثل باران
پرستوی مهاجر
پرشین بلاگ
تازیانه نیچه
تنها ترین تنها
چارقد
حاج آقا یا حق
حزب الله هم الغالبون
دنیای برعکس
دوستانه و صمیمانه. Pen pal یعنی دوستی که برایت می نویسد...
رازگشایی
رستاخیز من
زمان بی کرانه، ایران جاودانه...اکرنه
سخن دل
سخن دل 2
سلام آقا
طلبه ای از نسل سوم
عشق الهی
عشق علیه السلام
قافله شهدا
کلام اسلامی
کودکان بی پناه خیابانی
گل آقا
لبگزه
مجمع پریشانی
منطقه ممنوعه
نور و نار
نوشته های یک ناظم
وبلاگ محمد علی مقامی
وب نوشته های علی شیروی
هانیبال
یادداشت های یک خبرنگار
آدمکها
آقاشیر
ایده های اخلاقی نوین
پرسش مهر 8
خاطرات باورنکردنی حاج آقا
خلوت تنهایی
سکه دولت عشق
طعم شیرین 2 دقیقه
کشورهای پارسی زبان
عطاری عطار
فاطیما امیدواری
مدیر پارسی بلاگ
یک فنجان چای تلخ
حجه الاسلام شهاب مرادی
تبیان
موسسه تحقیقاتی اسرا
پرواز
به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
.•¤ خانه آرزو ¤•.
. : آدم و حوا : .
بی عینک
پوست کلف
ضد بهائیت
فاطیما امیدوار
عبدالجبار کاکایی
%% ***-%%-[عشاق((عکس.مطلب.شعرو...)) -%%***%%
عاشق دلباخته
lovlyworld
دنیا به روایت یوسف
کبوترانه
باور
جمهوریت
بانوی سراچه
برای سارا می نویسم
تودی لینک
پله پله تا ...
Lovely
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
همه چیز...
کلاشینکف دیجیتال
پرسه درخیال
سوادنامه
سیمرغ
COMPUTER&NETWORK
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
اس ام اس سرکاری اس ام اس خنده دار و اس ام اس طنز
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
اس ام اس عاشقانه
کوهپایه
امیدزهرا omidezahra
شهید محمدهادی جاودانی (کمیل)
عشق سرخ

:: خبرنامه ::

 

اردیبهشت 87 - ب مثل باران

در پیچ و خم کتاب ها

جمعه 87/2/27 ساعت 7:0 صبح

جناب ما مجددا هویدا شدیم.

همه جا امن و امان است و

خبر جدیدی نیست جز ملال فراق از اینترنتِ لاجان و خوانندگان بیکار و دوستانِ جان.

و اما به قول دوستمان چه عجب که بعد از هزار سال به روز فرمودیم!

بله، عجب به جمالمان!

عرضم به حضورتان که جمعه پیشین رفته بودیم نمایشگاه گردی. دلمان می‌خواست تمام نمایشگاه بین المللی را بار کنیم و بیاوریم خانه‌مان ولی موجودی کارت الکترونیکی کتابمان تمام شد. و ایضاً موجودی حساب جیبمان.

جناب پدر را می‌گویی؟ بسی مسرور بود از این که یک دوره اعراب القرآن را چهل تومان خریده است. در این جا (قم) هفتاد تا هفتاد و پنج تومان می‌فروشند. یک دوره کامل التاریخ هم خریده بودند: دو جلد فشرده سی هزار تومانی. نصف روز در همان قسمت ناشران عرب می‌چرخید تا نمایشگاه تعطیل شد. به فاطمه می‌گفت: شما کمی دیر کردید و من هم رفتم تا در غرفه‌ها گشتی بزنم دیدم این کتاب کامل التاریخ عجب چاپ نفیسی دارد و نتوانستم از آن بگذرم. نباید مرا تنها می‌گذاشتید.

و اما من و فاطمه:

آب در کوزه و ما تشنه لبان می‌گردیم.

سینوهه را که دیدیم انگار که ما را برق گرفت. (اگر دیگران بودند برق از کله‌شان می‌پرید.) بیچاره فاطمه دربدر دنبال یک کلید برق بود تا همراهش را شارژ نماید. این هم از امداد غیبی! شاید این کله‌ی برق گرفته به دردش بخورد.

سینوهه دوتا دوره می‌خواستم. ولی چهار جلد مساوی بود با چند کیلو کتاب بیشتر، که باید راه قم _تهران با خودمان می‌آوردیم و البته دو تا پانزده هزار تومان که با تخفیف می‌شد دو تا سیزده تومان. لاجرََم به همان دو جلد اکتفا کردیم. افسوس! خودمان را دلداری دادیم که بعدن از دوست جانِ فاطمه قرض می‌گیریم و ‌می‌خوانیم. سینوهه پزشک مخصوص فرعون مصر بوده.

فاطمه چند تا از کتاب‌های مرحوم قیصر را گرفت از جمله: "دستور زبان عشق" استاد را. امان از این شعرهای استاد قیصر که عقل و هوش بچه‌مان را برده.

اولین خرید جناب ما هم کتاب دیکشنری تصویری لانگ من بود. چه ذوقی کردیم وقتی فهمیدیم کارت کتاب قبول می‌کنند. آخه قرارمان این بود که ما، یعنی جناب ما، فقط نمایشگاه را سیاحت کنیم و چیزی نخریم. و یا اقلّکن به اندازه موجودی نقدمان یعنی ده تومان بخریم. ولی گول خوردیم و سی و شش هزار تومان فقط من کتاب خریدم.

مصطفی رمان "بادبادک باز" را می‌خواست که برنده جایزه است ولی یافت نشد. تمام شده بود.

 می‌خواستیم طنز عمران صلاحی مرحوم را هم بخریم اما در نهایت پس از انجام محاسبات، نخریدیم.

ما آن روز فهمیدیم که چقدر بیسواتیم:

یک جا می‌خواستیم یک سی دی استاد منشاوی بخریم. فروشنده عرب بود و فارسی ندان. با عربی دست پا شکسته و اشارات دست و با کلی زحمت، چیزهایی پرسیدیم و فروشنده هم با با یک کلمه جواب می‌داد: "نعم". خسته نباشید آقا. وسط عربی گفتن‌ها، کلمات فضول انگلیسی هم می‌خواستند نخود این آش شوند و لکنت ما را افزون کرده بودند: پروگرم به جای برنامه. هو ماچ به جای چند و ... خوشبختانه فروشنده با عبارت"چند" آشنا بود و الا مانده بودیم که چطور بپرسیم : این چند می‌شود؟ تا گفتیم چنده؟ جواب داد: دو تومن. پول را که دادیم نفس راحتی کشیدیم.


نوشته شده توسط: رضوان مرادی

نوشته های دیگران ()

معلمی از نگاه بزرگان

شنبه 87/2/14 ساعت 7:0 صبح

سیستم تعلیم و تربیت:

«پرورش دهید فرزندانتان را مطابق اخلاقِ آن دوره و زمانی که در آن زیست می‌کنند.»

(حضرت علی علیه السلام)

 

*****

معلم خوب:

«به معلم نتوانی رسید مگر به شش شرط که شرح می‌دهم:

اول: تیزی خاطر

دوم: حریصی دل

سوم: کوشش بدن

چهارم: آمادگی معاش

پنجم: راهنمونی استاد

ششم: پاکیزگی زمان»

شافعی

پ.ن:

هفتم: عدم اعتراض. نه به بالادستی ها و نه به زیر دستی ها

به دانش آموزی گفتند چرا با تأخیر میای مدرسه. دیگه مدرسه نرفت.

 

 

«متعلمان را نیکو دارد و در احوال و طبایع و سیرت‌های ایشان نظر کند. اگر مستعد انواع علوم باشند و به سیرتِ خیر موسوم، علم از ایشان منع نکند و بر آن تحملِ منتی یا معونتی نطلبد.»

(خواجه نصیر الدین طوسی)

 

«معلومات کهنه را به کار بردن و از روی آن معلومات تازه‌ای به دست آوردن از اصول عمده آموزش است. هر که این کار را به جا بیاورد او را می‌توان آموزگار نامید.»

 

«من از یاد دادن آن چه یاد گرفته بودم هرگز خسته نشدم. این یگانه خدمت ناچیزی است که من آن را نسبت به خود می‌توانم داد.»

 

«کسب فضیلت وظیفه‌ی اساسی هر آدمی است؛ در این وظیفه دانشجو می‌تواند و حق دارد که از آموزگار خود هم جلوتر رود و زودتر به مقصد برسد.»

(کنفوسیوس)

*****

معلم و اصلاحات:

«در طبیعت و اخلاق انسانی هیچ و ضعف و انحرافی نیست که با تعلیم مناسب اصلاح نشود.»

(بیکن)

 

 

«هر آموزشگاهی که باز کنید در زندانی را بسته‌اید.»        (ویکتور هوگو)

 

«هر ملتی که دارای بهترین مکاتب (مدارس) است بهترین و قوی‌ترین ملت به شمار می‌رود. اگر امروز نیست، فردا خواهد شد.»

(زول سیمون)

*****

منزلت معلم:

گفت استاد مبر درس از یاد             یاد باد آن چه به من گفت استاد

یاد باد آن که مرا یاد آموخت             آدمی نان خورد از دولت یاد

هیچ یادم نرود این معنی                 که مرا مادر من نادان زاد

پدرم نیز چو استادم دید                  گشت از تربیت من آزاد

پس مرا منت از استاد بود               که به تعلیم من اِستاد اُستاد

هر چه می‌دانست آموخت مرا                   غیرِ یک اصل که ناگفته نهاد

قدر استاد نکو دانستن                   حیف استاد به من یاد نداد

گر بمرده است روانش پرنور             ور بود زنده خدا یارش باد

(ایرج)

 

 

آرزوی یک معلم

یک کلاس پانزده نفره غیر انتفاعی.

حالا چون شمایید، بیست تا.

(خودم:رضوان)

یادم میاد جمعیت کلاس زبان تو دانشگاه، پنجاه نفر بود. مظلوووم استاااد، مظلوووم استاااد.


نوشته شده توسط: رضوان مرادی

نوشته های دیگران ()

این هم از روز معلم

جمعه 87/2/13 ساعت 2:12 صبح

سلامی چو بوی خوش آشنایی

با عجله و بدون مقدمه:

جای استاد شهید خالی.

امروز رفته بودیم مدرسه ای که قبلا معلم بودمی برای دیدار با همکاران قدیمی.

یک دیدار نیم ساعته ولی خوب و پرخاطره.

روز معلم مبارک

ولی تعطیلی درس در روز معلم نَمبارک.

یک لیوان شربت آلوبالو تعارف فرمودند. ما هم سر کشیدیم. شیرینی را ترجیحا فقط نگاه کردیم.

اندکی بعد،‏داشتیم می رفتیم زهرا را با دیدن خودمان غافلگیر کنیم که میان پله ها دختری به نام هانیه لیوان دوم را داد که شربت پرتقال بود. گفتیم نمی خواهیم صرف شده است ولی نپذیرفتند و به زور به خوردمان دادند.

ما نمی فهمیم چرا بچه ها پولشان را هدر می دهن واسه یک شیرینی مملو از خامه؟ من که لب نزدم.

ولی انگار شیرینی تولد، دست از سرمان بر نمی داشت. بعد از ظهر دوستی به میهمانی آمد با گل و شیرینی تولد در دست. و برایمان ترانه خواندند که شمع شدی شعله شدی سوختی ... .

آن ها که رفتند، نفسمان وسوسه کرد و ما هم از خدا خواسته تسلیم شدیم و نوش جان فرمودیم.

ولی بابای گران قدر ناخرسند بود: شیرینی نخورید. عمرتان کم می شود.

گفتیم نخریده ایم. آورده اند. نخوریم اسراف می شود.

فرمودند: بگویید نیاورند.

خوب راست می گوید بنده ی خدا بابا.

ما ماندیم و برزخ خوردن و نخوردن (و دور ریختن): که نخوردن آن، اسراف مالِ دوستان باشد و خوردن، ستم بر جان.


نوشته شده توسط: رضوان مرادی

نوشته های دیگران ()