راستش را بخواهي چندين دفعه خواندم از اين شاخه به آن شاخه پريدنت را! و چه جالب ترتيب شاخه هايت بودند. لذت بردم بسيار بسيار زياد...
اگر چه اين حوالي كه مي شود دلم دست خودم نيست و اشك چشمم بي اختيار از اشارات ابروي امام مي ريزد، دلم با كلمه به كلمه حرفش به اتش كشيده مي شود! آنقدر كه گاهي هق هق و لرزش بيدي شانه ام امانم را از كف مي برد....
آه رضوان! چقدر دنبال كشتم در اين مملكت امام! دنبال صدا فيلم و حرفهايش. نمي گويم دست خالي ماندم ولي مملكت امام و به اين سختي آدم بايد دنبالا همچين چيزهايي بگردد!!!!!
خدا