تلفن زنگ میزند
: ریننننگ ریننننگ...
از آن طرف گوشی:
الو، کدوم طرفی هستی؟ مِنَ الاَحیاء هستی یا مِنَ الاَموات
؟
میگویم: هیچ کدام. فیمابینم. مذبذبین بین ذلک. لا الی هؤلاء و لا الی هؤلاء. (و به قول پرویز بیگی زندگی عمودی است و مرگ افقی و وضعیت ما زاویه نود درجه)
نادیا است. یک فامیل تهرانی نازنین
و دوست داشتنی
، نه، حالا شده یه بمب انرژی 
. چارشنبه سوری هیجان ریخته تو محلهشون
. یه هیجان مسری و خطرناک.
مامان نادیا چارچشمی دخترها و پسرهایش را میپاید تا... خدا نکنه. زبانم را محکم گاز میگیرم. دردم میگیرد. میگویند درد گاهی علامت خوبی است برای هوشیاری. باید دست و پای این آتش
ندیدهها را هم زنجیر کرد تا ...
. غیظم گرفته
، لا اله الا الله. سرخی و زردی دیگه چه صیغهایه؟ 
این جا هم:
مامان قدغن کرده است
کسی این روزها برود بیرون. البته این طرفها اوضاع خیلی خطرناک نیست
. ولی صحنههای فجیعی که تمام شبکههای تلفیزیونی نشان میدهد کفایت میکند جهت ممنوع الخروج شدن ما و عدم صدور ویزا.
اللهم اعوذ بک من الحماقه و الجنون و الهوس و الخامی.
به نادیا میگویم این جملات را با آهنگ بچه مدرسهایا تکرار کند. و او میخندد.
اللهم ارزق اندکی عقل به این مخبلین و مخبلات و المجانین آتیش ندیده.
(مخبل بر وزن مشبّک به معنی دیوانه و بی عقل است).
روزی روزگاری نارنجکها منفجرگردید و نوجوانی به آسمان رفت تا رهبر یک ملت
شود.
و امروز نارنجکها ...
آمدهاند تا رهزن
نورچشمانمان شوند.
****************************
اپیزود عوض میشود.
آهنگ مخصوص:
دیریدید دیدیدید دیدیدید...... بابا! بلد نیستم، خودتون بزنید.
و حالا:
این علامت مخصوص میتی کومان است. احترام بگذارید.
(خنده نداره که! اِ، صاف بشین ببینم، مسأله مرگ و زندگیه گُلم
، نه خُلم. البته گل کلم بیشتر مناسبته
.)
احترام؟ به کی؟
به رنجهای تمام مادران.
به حرفای آقا پلیسه.
به خودت. آره به خودت.
واقعا حیف نیستی؟
حیف از اون چشمای قشنگ، اون انگشتهای هنرمند
و حیف از عمری که با یه جرقه و یا ترقه به باد میره.
قصه دیگه بسه.
حالا نوبت مشق شب چهارشنبه سوریه. قلم و دفترو بذار کنار، گوشتو بیار جلو.
آخه میگن بعضی وقتا یه درگوشی بهتر از صدای بلند مؤثره.
دهم پندت مکن هر گز فراموش:
یک معامله سفیهانه است وقتی عمر و زیبایی و دانایی و توانایی رو با یک هوس زودگذر، با یک حظّ لحظهای معاوضه کنی! فقط یک دقیقه تفکر.
نوشته شده توسط: رضوان مرادی