سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
117055

:: بازدیدهای امروز ::
24

:: بازدیدهای دیروز ::
17

:: درباره من ::

دست من و دامن تو - ب مثل باران
رضوان مرادی
معلمم. اما شغلم نیست. عشقی تدریس می‌کنم. با این که بزرگ شدم ولی هنوز یه بچه مدرسه‌ای هستم. از بچگی دلم می‌خواست معلم زبان بشم ولی منحرف شدم. خوشنویسی و نقاشی و قرآن و آشپزی و کامپیوتر و شنا رو دوست دارم. از تواشیح و سرودهای عربی خیلی خوشم میاد. کارهای سامی یوسف رو هم دوست دارم. بعضی از استادام می‌گن دست به قلم خوبی دارم. ولی تا حالا از این استعدادم استفاده نکردم. کم حرف و آروم هستم. بیشتر ترجیح می دم گوش بدم. زیرا که مادرزاد مرا یک زبان داده اند و دو گوش. عاشق طبیعتم. به نظر من سنگ و کوه و جنگل و صحرا و دریا و شاخه های کج و معوج درختا همیشه زیبا و حیرت و انگیزند. اگه می‌تونستم باغبون می‌شدم. صاف و ساده و بی شیله پیله و کمی رک هستم. با آدمای دروغگو و خودخواه و مغرور آبم تو یه جوب نمی‌ره. شدیدا طرفدار سادگی در زندگی هستم. با خودم شرط کردم که دروغ نگم. و موقع عصبانیت خودمو کنترل کنم. ولی هنوز آدم نشدم

:: لینک به وبلاگ ::

دست من و دامن تو - ب مثل باران

:: پیوندهای روزانه::

گام به گام با شیطان [20]
امام، زنان و دهه فجر [52]
استادان تأثیرگذار [80]
دست پنهان [61]
عرش [136]
عشق، سرخ و آتش، سرخ و عصیان،‏سرخ [65]
عقابی پرید [72]
ناسیونالیسم یا ملت پرستی در عصر حاضر [142]
[آرشیو(8)]


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

اجتماع . احسان . اشتراک . توبه . سعادت . ظلم . هود .

:: آرشیو ::

مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
آبان86
آذر86
دی 86
بهمن86
اسفند86
فروردین87
اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر 87

:: دوستان من (لینک) ::

آبی مثل آسمان
آخوندها از مریخ نیامده اند
آقا معلم
آموزش نیوز
ابلیس
از یک روحانی
استاد کریم محمود حقیقی
باشگاه اندیشه
ب مثل باران
پرستوی مهاجر
پرشین بلاگ
تازیانه نیچه
تنها ترین تنها
چارقد
حاج آقا یا حق
حزب الله هم الغالبون
دنیای برعکس
دوستانه و صمیمانه. Pen pal یعنی دوستی که برایت می نویسد...
رازگشایی
رستاخیز من
زمان بی کرانه، ایران جاودانه...اکرنه
سخن دل
سخن دل 2
سلام آقا
طلبه ای از نسل سوم
عشق الهی
عشق علیه السلام
قافله شهدا
کلام اسلامی
کودکان بی پناه خیابانی
گل آقا
لبگزه
مجمع پریشانی
منطقه ممنوعه
نور و نار
نوشته های یک ناظم
وبلاگ محمد علی مقامی
وب نوشته های علی شیروی
هانیبال
یادداشت های یک خبرنگار
آدمکها
آقاشیر
ایده های اخلاقی نوین
پرسش مهر 8
خاطرات باورنکردنی حاج آقا
خلوت تنهایی
سکه دولت عشق
طعم شیرین 2 دقیقه
کشورهای پارسی زبان
عطاری عطار
فاطیما امیدواری
مدیر پارسی بلاگ
یک فنجان چای تلخ
حجه الاسلام شهاب مرادی
تبیان
موسسه تحقیقاتی اسرا
پرواز
به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
.•¤ خانه آرزو ¤•.
. : آدم و حوا : .
بی عینک
پوست کلف
ضد بهائیت
فاطیما امیدوار
عبدالجبار کاکایی
%% ***-%%-[عشاق((عکس.مطلب.شعرو...)) -%%***%%
عاشق دلباخته
lovlyworld
دنیا به روایت یوسف
کبوترانه
باور
جمهوریت
بانوی سراچه
برای سارا می نویسم
تودی لینک
پله پله تا ...
Lovely
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
همه چیز...
کلاشینکف دیجیتال
پرسه درخیال
سوادنامه
سیمرغ
COMPUTER&NETWORK
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
اس ام اس سرکاری اس ام اس خنده دار و اس ام اس طنز
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
اس ام اس عاشقانه
کوهپایه
امیدزهرا omidezahra
شهید محمدهادی جاودانی (کمیل)
عشق سرخ

:: خبرنامه ::

 

دست من و دامن تو - ب مثل باران

دست من و دامن تو

سه شنبه 86/10/25 ساعت 1:55 صبح

نفهمیدم چطور شروع شد. دراز کشیده بودم زیر پتو و داشتم سعی می‌کردم به مغزم استراحت بدم. اما ظاهراً خستگی قصد رفتن نداشت. و بعد، فقط دیدم دارم می‌خونم: کاف، ها، یا، عَیْن، صاد، ذِکرُ رَحمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا إِذْ نَادَی رَبَّهُ نِدَاءً خَفِیّاً ...

بعد دیدم تمرکز ندارم. آخه فکرم خسته بود. این طوری نمی‌چسبید. یه نیرویی دائم تحریکم می‌کرد. دلم سوره مریم می‌خواست، بدجوری. اون هم با صدای مرحوم عبدالباسط. نمی‌دونم تا حالا ترتیل استاد رو گوش دادین یا نه. ولی این قدر دلنشین بود که پشت سر عبدالباسط آیه‌ها رو کلمه به کلمه تکرار کردم. طوری که معنای کلمات تو ذهنم مجسم می‌شد. اول چشمامو بسته بودم و از حفظ می‌خوندم، بعد دیدم خیلی مزه نمیده، چون مجبور بودم با ولوم پایین گوش بدم. آخه مصطفی داشت برا امتحان فردا می‌خوند، و اگه یادتون باشه وسط یه ایل جمعیت باید کتاباشو پهن کنه،  و من نمی‌خواستم مزاحمش بشم. می‌گم که این آموزش پرورشیا هم بعضی وقتا ناجور برنامه می‌ریزن، من که می‌دونم مصطفی الان دلش تو هیئته ولی از ترس مامان جرأت نداره اسمشو بیاره. تازه تو این تعطیلی، کلی برف و باد خورده به پشتش و حالا داره به زحمت کتاب رو فرو می‌کنه تو مغزش.

خلاصه، دیدم مزه نمیده، همون طور که پتو رو دورم پیچیده بودم، از رو صندلی بلند شدم و رفتم قرآنمو از رو طاقچه برداشتم. این طوری بهتر بود. دوباره با پتو لم دادم رو صندلی و گوش سپردم به عبدالباسط و سوره مریم.اشکهام سرخود سُر می‌خوردند رو صورتم و من دلم نمی‌خواست این حالت تموم بشه. اما می‌دونستم فقط یه بارش کوتاهه. انگار آیات رو اولین بار بود که گوش می‌دادم. ولی دیگه داشت سوره تموم می‌شد. شروع قصه‌ی حکایت پیری زکریا و تولد یحیی از همسر عقیم زکریا است، بعد با مریم باکره و روح القدس و تولد عیسی و تکلم کودکی تازه به دنیا آمده به اذن خدا، و قصه موسی و طور، و ابراهیم و اسماعیل و اسحق و ذریه ابراهیم و اسرائیل و همه‌ی انسان‌هایی که از ذریه آدم بودند تا مردمِ کشتی نوح و قصه همه‌ی خوبان ادامه پیدا می‌کنه. و بعد جهنم و کفار و شیاطین و روز قیامت. و آخرش هم: قصه افتادن مهر و محبت مؤمنان و صالحان در دل مردم.

محبتی که همراه با شیر مادر تو خونشون جریان پیدا می‌کنه و هر موقع دلش خواست به شکل مروارید درمیاد و از صدف دیده‌ها قِل می‌خوره تو قلک آخرتشون. تا آدم عاشق یه حساب باز کنه برای پسین فرداش. برای روزی که جهنم دهانش را باز می‌کنه و با اشتهای فراوان آدمای روسیاه رو قورت می‌ده، و خداوند همون موقع میگه: حالا پُر شدی؟ و جهنّم میگه: نه، سیر نشدم، باز هم هست؟(1) اون موقع شاید بتونی اون مرواریدا رو نشون خدا بدی و اون وقت خدا دلش نرم بشه و به آتیش بگه: یا نارُ، کونی برداً و سلاماً(2)، جهنم، دیگه بسه. این یکی دیگه سهم حسینه.

 

حالا اصلا خسته نیستم. اون انرژی منفی دیگه رفته و سبک شدم. خدایا، هیچ وقت دستمو ول نکن. من از گم شدن می‌ترسم. به همه گفتم، خودتم خوب می‌دونی که اصلا حوصله گشتن و سرگردونی رو ندارم. همه چیز باید سرجاش باشه. دست حسین تو دست تو و دست منم تو دست حسین.

حسین جان، دستم به دامنت، تو هم هوامو داشته باش، هم اینجا و هم اونجا.

 

 

پاورقی: 1)اشاره به سوره قاف ‏آیه 30: یوم نَقولُ لِجهنمَ هَلِ امتلأتِ و تقولُ‏ هَل مِن مَزید 

2) سوره انبیاء، آیه 69: گفتیم ای آتش بر ابراهیم و سرد و بی خطر باش.


نوشته شده توسط: رضوان مرادی

نوشته های دیگران ()