پوتین
|
چهارشنبه 86/11/3 ساعت 12:0 صبح
|
گفته بودم کم حرفم. دروغ نگفتم. اما نگفته بودم که از لحاظ نوشتن کاملا برعکسم. مخصوصا وقتی که یه موضوع واقعی دستم بیاد. تو دوره دبیرستان یکی از دوستام میگفت، تو هیچی نمیگی، هیچی نمیگی اما یه وقت که زبون باز میکنی آدم میمونه جوابت رو چطوری بده. و ظاهرا هنوز همون آدم قبلیه هستم.
داشتم میگفتم که یاد پوتین افتادم. البته نه اون پوتین روسی. این پوتین، داداش خودمه که فعلا سرِ سربازیه و جدیدا اسمشو گذاشتم "پوتین". جریان اینه که
یه بار که جناب داداش اومده بود مرخصی، بابا خونه نبود؛ وقتی اومد خونه، چشمش افتاد به پوتینهای پسر عزیزش و یهو گفت: اِ، پوتین اومده؟ منم دیدم چه اسم بانمکی، بعضی وقتا صداش میزنم پوتین.
این دفه که پوتین اومده بود مرخصی، صبح تا شب دنبال کارای هیئتشون بود. صبح، بروبچز رفقا با یه تلفن پوتینو از خواب بیدار میکردند. بعد با سرویس موتوری و مفت ومجانی رفقا، میرفت بیرون و نصف شب برمیگشت.
شب آخری با هم بحثمون گرفت. آخه یه شب که نصف شبی اومد خونه دید لباس زیر سفیدش پر از لکههای خونه. خودش اول فکر کرد شاید زخمی یا جوشی تو بدنشه که این طور خونی شده. ولی من هر چی نگاه کردم زخمی ندیدم. آخرش مجبور شد دوش بگیره و لباس لک شدهشو گذاشت کنار که شسته بشه. اونم تو این برف و یخبندون زمستونی که بیآبی هم اضافه شده. ظاهراً نزول بعضی رحمتهای الهی ملازم با ناپدید شدن بعضی از نعمتهای الهی دیگرند. البته مثل ماه و خورشید و شب و روز نیستند که اجتماعشان محال باشد. ولی خوب فعلا که اوضاع ما چنین است و فکر غالب این است که هرچه پیش آید خوش آید و لذا فکر کردن برای پیشگیری اصلا موضوعیت ندارد. (چی گفتیم! خوشمان آمد. پس با همین ادبیات مینویسیم) خلاصه، موضوع پیشآمد کرده این بود که: نه جایی و نه مکانی داشتیم برای شستن لباسها و نه آفتابی برای خشک کردن آنها، الّا در هال و مجاورت بخاری گازی. البته اگر همین چند روزه باشد نقلی نیست. اما بنابر قول مسموع، موج سومی هم در راه است و من در این دغدغه که با انبوه لباسهای نشسته یک ایل جمعیت چه باید کرد، شاید بهتر این باشد که در فکر خرید یک انبوه لباس نو با اسکناسهای ناانبوه باشیم، تا اَقلّکَن در موج سوم، یک گام جلوتر از نامهربانیهای سرما و ناسازگاریهای آن باشیم و دعا کنیم که از پسِ موج سومین، امواج دیگری این چنین خشن در پی نباشد و امواجی مهربانتر را شاهد باشیم که آب را از ما دریغ نکند. چرا که ما زنده به آنیم که نمیریم و آب مایه نامیرایی ماست. زیرا که هنوز سایه چلهی نخست بر سر ماست و دو موج از سرمای آن چنین ما را بازنشانده، و قیمتها را چنان رفعت مقام داده که پارو، کالایی کیمیا گشته و قیمت آن طلا. وای بر ما اگر فوج فوج لشکر یخبندان، موج بر روی موج، به طور بیسابقه ما را هدف گیرد و ما همچنان هاج و واج، دست بر روی دست میزنیم. و عجب کار مفیدی است این دست بر دست کوفتن و هاج و واج ماندن. چرا که مقداری از همین هیجانات ناشی از مشاهده قیمتها، از راه دستها به بیرون از بدن پرتاب شده و مانع سکته آدمی میگردد. هیچ میدانستید که در این روزهای موجی، قیمت پارو از سه هزار تومان به پانزده تومان رسیده است؟! شگفتا از این طول جهش! بعید نیست دوپینگ کرده باشد؟! (و البته در گزارش خبری تلفیزیون قم، آن پاروساز گفت هفت و نیم هزار تومان شده.) منبع این خبر پانزده هزار تومانی، همسایه ماست که پاروی همسایهای دیگر را به عاریت گرفته بود تا پشت بام منزل را سبک گرداند اما در اثر بی احتیاطی تامّ، آن پارو را شکانده بود و میخواست با خرید پارویی جدید، از خجالت همسایه درآید، ولی با دیدن قیمتها در بازار، دست از پا درازتر به خانه بیامد و خرید پارو را به بعد از موج دوم موکول کرد. و اکنون من دستم را زیر چانه نهادهام و در رؤیایی شیرینم که: چه خوب میشد اگر آن پانزده هزار تومان یک صفر کمتر میداشت. و یا جهت نیروی جاذبه معکوس میشد و قیمتها به یکباره به پایین میافتاد.
علی ایّ حالٍ، داشتم میگفتم که با پوتین بحثمان گرفت: آش نخورده و دهن سوخته، چنان از این خونین مالین شدنها دفاع میکرد و چنان در ردّ بیانات اخیر آیت الله مکارم پرت و پلا میگفت که انگشت به دهان مانده بودم که چه کسی این چیزها را در ذهن سربازمان فرو کرده، نکند خدای نکرده چیزخورش کرده باشند. ادبیاتش کجا رفته؟
ادامه مطلب...
نوشته شده توسط: رضوان مرادی
حرف آخر
همون طور که تو نوشتههای خیلی قبلتر (رجوع شود به آدرس من در پرشین بلاگ) گفتم قوانین خشک، خطرناکه و اسلام گهگاهی استثنا قائل شده برای افراد خاص و شرائط خاص. مثلا پوشیدن کفش در نماز جایز نیست. اما گاهی شرایط خاص برای انسان پیش میاد. مثل این که میترسه هنگام نماز کفشش دزدیده بشه در این جور موارد میتونه با کفش، نماز بخونه. و خودش باید تصمیم بگیره.و یا رزمندهها در حال جنگ با پوتین نماز میخونند.
خادمان حرم به عنوان افرادی که وظیفهی مدیریت و تدبیر امور حرم حضرت معصومه به آنها سپرده شده میتونند و این اختیار رو دارند که طبق تشخیص خودشون، نسبت به اون حافظ قرآن و شاگردش استثنا قائل بشوند و بقیه هم شایسته نیست در این مدیریت دخالت کنند.
در تاریخ نقل شده: رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم، در فتح مکه هر چه غنیمت جنگی بود بین افراد تازه مسلمان مکه و قبایل اطراف و ابوسفیانها و ... تقسیم کرد و برای رزمندگان انصار که از مردم مدینه بودند سهمی نداد. انصار ناراحت شدند که چرا ما که این همه برای اسلام رنج کشیدیم و رسول خدا رو در مواقع سختی یاری کردیم حالا که وقت پیروزیه مورد بیاعتنایی رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم، قرار گرفتهایم. رسول خدا آنها را جمع کرد و طی سخنانی آنها را متوجه اشتباهشان نمود و انصار فهمیدند چیزی بهتر از غنیمتهای مالی و دنیوی نصیبشان شده. و اون، محبت قلبی پیامبر نسبت به آنهاست. و راضی شدند به این که در عوض آن غنایم، رسول الله به جای سکونت در مکه، به شهر انصار برگردد تا آنها بتوانند از برکت حضور رسول الله در کنارخودشان و در شهر مدینه بهرهمند باشند. و انصار در آن موقع متوجه شدند که چقدر در نزد رسول خدا عزیزند.
من که عمراً دلم بخواد از کنار کریمهی اهل بیت جُم بخورم. کجا از حرم بهتر؟ تا حالا تو هر مسافرتی که داشتم دلم برای این کویر و همه مردم رنگارنگش، تنگ شده و آرزو کردم که زودتر برگردم و مثل کفتر دوباره برمیگردم به آشیونم. هر چند که اخیراً خیلی شلوغ شده، و مخصوصا روزهای جشن و عزا، این شلوغی بیشتر میشه. حالا کی میتونه تو این محیط با دوستش درس بخونه؟ من میگم چرا زیرزمین شبستان نجمه خاتون باید خالی بمونه و ...؟
نوشته شده توسط: رضوان مرادی
جنبه سیاسی- اجتماعی
باید دید ما تحت چه نوع تربیتی قرار گرفتهایم: تربیت اسلامی یا تربیت قومی و قبیلهای؟ با توجه به نوع تربیت، واکنش ما هم نسبت به این حوادث، از لحاظ ارزشگذاری متفاوت خواهد بود.
البته یه وقتایی که آدم عقلش نمیرسه میشه برای تربیت غلط یه بهانهای بتراشی و همه کاسه کوزهها رو بشکنی رو سر مربی و پدر و مادر و... . ولی یه آدم بیست سی ساله دیگه مربی نمیخواد و خودش باید تربیتهای غلط رو بذاره کنار. از مرز سی هم که گذشت دیگه تغییر اخلاقی و فرهنگی خیلی براش سخت میشه. چون شکل گیری شخصیتش تقریبا کامل شده. اما ناممکن نیست.
1) تصور کنید اگه قرار بود تدبیر امور دنیا و مردمش رو دست امثال اون خانوم ترک زبانِ معترض میدادند دنیا به نفع کی تموم میشد؟! اگر اون حمیت جاهلی که من تو این خانوم میبینم، ظاهرا اول به نفع خانواده و فامیل خودش و شوهرش، بعد به نفع هم زبانها و بعد هموطنان و بعد... فقط خدا میدونه. و شاید حتی در صف نماز جماعت و مکه و کربلا و ... از نگاه او، ملیت افغانِ اون حافظ قرآن نباید نادیده گرفته بشه برای این که جایگاهی پستتر از خودش داشته باشه. این که اون حافظ قرآن ممکنه مقامی عالی نزد خدا و رسول خدا داشته باشه، پشیزی نمیارزد، چرا که در کشور او 90 درصد مواد مخدر جهان تولید میشه: گنه کرد در بلخ آهنگری، به شوشتر زدند گردن مسگری.
2) کسی که نمیدونه پاکدشت کجاست و از قتلهای زنجیرهای اون بیخبره، معلومه چقدر با اوضاع جهان آشناست. فقط چند تا معتاد دیده و شنیده که این کار افغانیهاست. استاد کریم محمود حقیقی در مقدمه کتابش نوشتهاندکه: مردم سه دسته هستند. یکی مثل گوسفنده که سرش رو انداخته پایین و فقط همون محدودهای رو میشناسه که داره اون جا میچره. یکی مثل کفتره که تا یه حدی تو آسمون میپره اما بعد دوباره به آشیونه برمیگرده. اما بهترین انسان، کسی هست که مثل پرستو از خزان جهل و پستی و نقصان، بیزاره و همیشه در حال مهاجرت به سمت مناطق بهاری است، در جستجوی تعالی و رشد.
3) من وقتی کتاب خدمات متقابل ایران و اسلام شهید مطهری رو میخوندم این نکته برام خیلی جالب بود که زرتشت از ایران برخاست اما دین او در بلخ پیشرفت کرد؛ به طوری که آتشکدههای بلخ در افغانستان هنوز هم وجود دارند و مشهورند. و اسلام در عربستان ظهور کرد اما در خارج از عربستان بیشتر مورد استقبال قرار گرفت مثل ایران.
و از اون جا که "چشم دنیا به انقلاب ما معطوف است" من ترسم از اینه که نکنه فرهنگ انقلاب اسلامی و اندیشههای امام خمینی به خارج از ایران منتقل بشه و خود ایرانیها از اندیشههای عالی امام رضوان الله علیه غفلت کنند و با تعصبهای بیجا در جا بزنند و عقب بمونند.
4) خانم عزیز! تو چه میدونی مردم همسایهت چه وضعی دارند؟ امثال شهید صارمی چه دیده بودند که حاضر شدند در حکومت خشن و خشک طالبان بمانند و اخبار افغانستان رو به مردم جهان برسونند؟ به خاطر ماجراجویی خبرنگاری؟ یا حمایت از مردمی گمنام و یا فراموش شده که به شهادت خود غربیها، تا قبل از یازده سپتامبر کمتر کسی با منطقه و کشوری به افغانستان آشنا بود؟ و یا به خاطر شناخت ماهیت طالبان و به نیت افشای هویت آنان، دیاری غریب و ناشناخته و پر از آشوب و فتنه را بر راحتی و رفاه وطن ترجیح دادند؟ البته من هم جواب صریح و قطعی برای این احتمالات ندارم. چون اطلاعات ما محدود به اطلاع رسانی دولته. و من مجبورم اخبار داخلی و اخبار رسانههای بیگانه و اطلاعات کتابهای مختلف رو کنار هم بچینم و نتیجه نهایی خودم رو در حد احتمال قبول کنم.
5) و البته آخرین بحثی که من از شبکه خبر شاهدش بودم، بحثی بود با عنوان ایران و افغانستان و میزان توسعه روابط که سه شنبه شب همین هفته پخش شد با حضور آقای مالکی سفیر ایران در کابل و آقای یزدان پناه کارشناس مسایل آسیا. و یه اشاراتی شد که به نظر من فقط افراد خاصی متوجه اون شدند که اوضاع افغانستان رو دنبال میکنند. نکتهای که برام جالب بود این بود که مردم افغانستان خشخاش رو به خاطر منافع داروییاش میکارند. شکی نیست که از مرفین و تریاک گاهی موارد برای تسکین درد استفاده میشه. ولی من تعجبم از اینه که مگه دنیای پزشکی چقدر به این مسکنها احتیاج داره که اکثریت زمینداران افغانستان اقدام به کشت خشخاش میکنند؟ یعنی نمیدونند که خشخاش چقدر به خود زمین کشاورزی آسیب میزنه و مرغوبیت زمین رو از بین میبره؟ انگلیس که مسؤلیت مبارزه با مواد مخدر رو به عهده داره از نظر آموزشی چه اقدامی برای آگاه کردن مردم افغانستان کرده؟
هنوز یادمه اخبار چند سال پیش که میگفتند دولت موقت افغانستان بعد از اخراج طالبان از کابل با یک بیت المال خالی مواجه شده. چون طالبان، خزانه همه بانکها رو با خودش برده بود.
تو چه میدونی نظر گروه القاعده درباره مواد مخدر چیه؟ نمیدونم از کی شنیدم یا کجا خوندم ولی هیچ میدونستی از نظر اونا کشت خشخاش جایز و حلاله؟ چرا؟ معلومه. چون اونا به خیال خودشون برای هدف مقدسی مانند جهاد با کفار و مشرکان در حال جهادند و باید از هر راهی برای نیروهای جهادگر تجهیزات فراهم کنند. و البته توجیه دیگه القاعده اینه که مواد مخدر رو برای کشتن و انحراف جوانان مشرک غربی و شیعیان مهدور الدم میکارند، نه برای انحراف مسلمانان. و لذا به شدت مراقب جوانان خودشون هستند. و مجازات شدیدی رو برای مصرف کنندگان مواد مخدر گذاشتهاند.
6) حالا که با حضور آمریکا و ناتو، اوضاع افغانستان هر کی به هرکیه، یقیناً دست دولت افغانستان هم خیلی باز نیست تا مثل دولت ایران برنامه ریزی جدی داشته باشه با کشت خشخاش. تقریبا شبیه موقعیت ایران در زمان جنگ جهانی دومه که نیروهای اشغالگر متفقین و متحدین عملا جرأت هر کاری رو به خودشون میدادند.
از همین نیروی انتظامی جان برکف سؤال کنید برای چی جونشون رو کف دستشون گذاشتند؟ هدف اولشون محافظت از جوانان و مردم ایران هست اما از کجا معلوم که جوانان افغانی قربانی مواد مخدر نشده باشند؟ کدوم سربازی حاضره بگه من کاری به معتادان افغانی و حتی جوانان آمریکایی و اروپایی ندارم؟ بذار هر غلطی دلش میخواد بکنه؟ به جهنم که مادرش رنج میکشه! پس غیرت مسلمونی و نوع دوستی ذاتی ایرونی چی میشه؟ اگه اعتیاد مخربه برای همه مخربه و اگر عاشق خدا باشی، عاشق تموم بندههاش میشی. نه فقط یه عدهی خاص.
مسأله مواد مخدر یه مشکل جهانی هست و نباید همه تقصیرها رو متوجه یک کشور خاص کرد.
گفتم سرباز، یاد پوتین افتادم.
دیگه بسه. حرفام داره یه سریال وبلاگی میشه واقعاً.
پس فعلا یا علی تا بعد.
نوشته شده توسط: رضوان مرادی