سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
117364

:: بازدیدهای امروز ::
5

:: بازدیدهای دیروز ::
10

:: درباره من ::

رضوان مرادی - ب مثل باران
رضوان مرادی
معلمم. اما شغلم نیست. عشقی تدریس می‌کنم. با این که بزرگ شدم ولی هنوز یه بچه مدرسه‌ای هستم. از بچگی دلم می‌خواست معلم زبان بشم ولی منحرف شدم. خوشنویسی و نقاشی و قرآن و آشپزی و کامپیوتر و شنا رو دوست دارم. از تواشیح و سرودهای عربی خیلی خوشم میاد. کارهای سامی یوسف رو هم دوست دارم. بعضی از استادام می‌گن دست به قلم خوبی دارم. ولی تا حالا از این استعدادم استفاده نکردم. کم حرف و آروم هستم. بیشتر ترجیح می دم گوش بدم. زیرا که مادرزاد مرا یک زبان داده اند و دو گوش. عاشق طبیعتم. به نظر من سنگ و کوه و جنگل و صحرا و دریا و شاخه های کج و معوج درختا همیشه زیبا و حیرت و انگیزند. اگه می‌تونستم باغبون می‌شدم. صاف و ساده و بی شیله پیله و کمی رک هستم. با آدمای دروغگو و خودخواه و مغرور آبم تو یه جوب نمی‌ره. شدیدا طرفدار سادگی در زندگی هستم. با خودم شرط کردم که دروغ نگم. و موقع عصبانیت خودمو کنترل کنم. ولی هنوز آدم نشدم

:: لینک به وبلاگ ::

رضوان مرادی - ب مثل باران

:: پیوندهای روزانه::

گام به گام با شیطان [20]
امام، زنان و دهه فجر [52]
استادان تأثیرگذار [80]
دست پنهان [61]
عرش [136]
عشق، سرخ و آتش، سرخ و عصیان،‏سرخ [65]
عقابی پرید [72]
ناسیونالیسم یا ملت پرستی در عصر حاضر [142]
[آرشیو(8)]


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

اجتماع . احسان . اشتراک . توبه . سعادت . ظلم . هود .

:: آرشیو ::

مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
آبان86
آذر86
دی 86
بهمن86
اسفند86
فروردین87
اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر 87

:: دوستان من (لینک) ::

آبی مثل آسمان
آخوندها از مریخ نیامده اند
آقا معلم
آموزش نیوز
ابلیس
از یک روحانی
استاد کریم محمود حقیقی
باشگاه اندیشه
ب مثل باران
پرستوی مهاجر
پرشین بلاگ
تازیانه نیچه
تنها ترین تنها
چارقد
حاج آقا یا حق
حزب الله هم الغالبون
دنیای برعکس
دوستانه و صمیمانه. Pen pal یعنی دوستی که برایت می نویسد...
رازگشایی
رستاخیز من
زمان بی کرانه، ایران جاودانه...اکرنه
سخن دل
سخن دل 2
سلام آقا
طلبه ای از نسل سوم
عشق الهی
عشق علیه السلام
قافله شهدا
کلام اسلامی
کودکان بی پناه خیابانی
گل آقا
لبگزه
مجمع پریشانی
منطقه ممنوعه
نور و نار
نوشته های یک ناظم
وبلاگ محمد علی مقامی
وب نوشته های علی شیروی
هانیبال
یادداشت های یک خبرنگار
آدمکها
آقاشیر
ایده های اخلاقی نوین
پرسش مهر 8
خاطرات باورنکردنی حاج آقا
خلوت تنهایی
سکه دولت عشق
طعم شیرین 2 دقیقه
کشورهای پارسی زبان
عطاری عطار
فاطیما امیدواری
مدیر پارسی بلاگ
یک فنجان چای تلخ
حجه الاسلام شهاب مرادی
تبیان
موسسه تحقیقاتی اسرا
پرواز
به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
.•¤ خانه آرزو ¤•.
. : آدم و حوا : .
بی عینک
پوست کلف
ضد بهائیت
فاطیما امیدوار
عبدالجبار کاکایی
%% ***-%%-[عشاق((عکس.مطلب.شعرو...)) -%%***%%
عاشق دلباخته
lovlyworld
دنیا به روایت یوسف
کبوترانه
باور
جمهوریت
بانوی سراچه
برای سارا می نویسم
تودی لینک
پله پله تا ...
Lovely
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
همه چیز...
کلاشینکف دیجیتال
پرسه درخیال
سوادنامه
سیمرغ
COMPUTER&NETWORK
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
اس ام اس سرکاری اس ام اس خنده دار و اس ام اس طنز
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
اس ام اس عاشقانه
کوهپایه
امیدزهرا omidezahra
شهید محمدهادی جاودانی (کمیل)
عشق سرخ

:: خبرنامه ::

 

رضوان مرادی - ب مثل باران

تعطیلات برفی

شنبه 86/10/22 ساعت 12:50 صبح

مطالب زیر رو قبل از ظهر نوشتم ولی فرصت نکردم همون موقع بذارم تو وبلاگ. الان هم دلم نمیاد تغییرش بدم. آخه با خودم فکر کردم به هر حال این نوشته ها جزئی از خاطرات و تاریخ عمرم شمرده میشه و بهتر دیدم با همون کلمات قبل از ظهر نوشته بشن و با همون احساس.

از اون موقع تا حالا دارم از سر خلوتم استفاده می کنم: یه خورده فیلمبرداری از آبجی‌ها که در حال ساخت یه آدم برفی بودن و مصطفی که داشت برف پارو می‌کرد. بعدش هم خیاطی برای معصومه دست و پا چلفتی که چادرش رو رو بخاری محل کارش سوزونده بود. و یه خورده هم کاسبی. بعدش هم هر کاری کردم نتونستم  رنگ سیاه چادر حریرش رو از دستم راحت پاک کنم. من موندم و یه دست قرمز و تحریک شده؟!!!

                                                             آدم برفی

                                                          

ادامه مطلب...

نوشته شده توسط: رضوان مرادی

نوشته های دیگران ()

سلام بر محرم

شنبه 86/10/22 ساعت 12:45 صبح

السلام علیک یا اباعبدالله

سلام بر محرم.

نمی دونم چرا از عید غدیر تا حالا منقلبم. الکی الکی اشکم درمیاد. به یه کلمه حساسیت پیدا کردم: کعبه.

جشن غدیر که بود خانم مداح داشت مداحیشو می‌کرد که یه دفه اسم کعبه رو برد. و این آغاز حساسیت بود. سر نماز یا وقتی که کعبه رو تو تلویزیون می‌بینم دلم می‌لرزه. منتظر آخرشم.  یعنی منتظر آخر این انقلاب که شاید هم تقلبی باشه. ولی . . . . یکی داره دلمو غبار روبی می‌کنه. کیه؟ نمی دونم.

کیست در دیده که از دیده برون می‌نگرد . . . .

 


نوشته شده توسط: رضوان مرادی

نوشته های دیگران ()

یادگاری قربان تا غدیر

یکشنبه 86/10/2 ساعت 11:11 عصر

سلام دوستان
ایام به کام
این هم یه یادگاری برای این هفته مبارک:

گفتم فراغت آید و اصلاح خود کنم

دردا مرا  زمان فراغت نمی رسد

نه برای شما. شاید برای ایام پیری خودم
آخه من هنوز خرد سالم: خُرد و خِرَد فرق شفاهی دارند ولی تفاوت کتبی؟! چه عرض کنم.
سخن کوتاه کن رضوان جون که همون یه بیت خودش خاتمه همه حرفهاست.
برای من که یه بیدار باشه مخصوصا وقتی یاد کارهای نکرده می افتم. راستی من یه عقب مونده نیستم؟؟؟


نوشته شده توسط: رضوان مرادی

نوشته های دیگران ()

دختر!

دوشنبه 86/8/21 ساعت 1:10 صبح

نوشتن یا ننوشتن؟
مسأله این است که:
آخه چی بنویسم ها؟ درباره امشب؟
راستش یه ساعت پیش یه سری به وبلاگ های دوستان زدم که اغلب پارسی بلاگها بودند. همش نوشته های تکراری!!! چیزایی که خودم می دونستم و فقط وقتم گرفته شد.
با خودم گفتم درباره روز دختر بنویسم. ولی چرا؟
نوشتن هم انگیزه می خواد.
شاید نوشتن یه بیت شعر کافی بود. ولی چون نوشتن رو فعلا کنار گذاشتم (به خاطر عدم فراغت) دیگه اون یه قطره ذوقمون هم خشک شده.
نمی دونم روز دختر دیگه چه صیغه ایه ولی به هر حال مبارک باشه. امیدوارم آقا پسرا حسودیشون نشه. اگر چه از قدیم گفتن که: قربون صدتا دختر کور ، ولی ما که از دختر بودن خودمان چیزی نفهمیدیم. اینو در مقایسه با دختر نمونه امام کاظم علیه السلام حضرت معصومه سلام الله علیها عرض کردم. در حضور چنین دختری،‏ دخترای دیگه باید سربه زیر و ........ .

بانو جان تولدت مبارک


نوشته شده توسط: رضوان مرادی

نوشته های دیگران ()

پایانی خوب

شنبه 86/7/21 ساعت 2:18 صبح

سلام بر دوستان روزه دار
بالاخره بعد از تاخیر زیاد منم روزه شکستم و هویدا شدم. ( هویدا شدن رو از سریال شکرانه یاد گرفتم.  تاجیکی ها چه گویش شیرینی دارند) باور کنید وقت سرخاروندن نداشتم. و الا دلم برا نوشتن شده بود اندازه سوراخ جوراب خاله مورچه.
امان از دست این تلویزیون. می گن ماه رمضون دست و پای شیطون رو غل و زنجیر میکنند. ولی مگه این نویسنده ها و کارگردونا میذارن. هی موی دماغ میشن. هی اون خودشو مخفی میکنه و هی بروبچز تلویزیونی با اون دوربیناشون کشفش می کنند.
خلاصه این که: لایمکن الفرار من الدوربین جناب ابلیس.
به نظر من اغماء بیشتر از بقیه دارای مفاهیم قرآنی بود. اگرچه بعضیا یه خورده ترسیدند. یعنی نسبت به سالهای قبل محتواش قرآنی تر بود.

به هر حال فعلا که ماه رمضون تموم شد و سرنوشت ما هم رقم خورد. خدا کنه سرنوشت ما اغما نباشه.
خداحافظ ماه رمضان
خداحافظ سفره قرآن
و سلام بر شوال. ماه تازگی، ماه فطرت
و عید همگی مبارک.


نوشته شده توسط: رضوان مرادی

نوشته های دیگران ()

اشتیاق یار

جمعه 86/6/23 ساعت 1:52 صبح

تا جایی که یادم می یاد تا حالا کم شده که سر ساعت برم مدرسه

 معمولا یه دقیقه تا پنج دقیقه تأخیر و بعد هم جریمه و گردن کج کردن نزد مدیر محترم و کم آوردن در برابر ابهت ریاست ایشان و خانم ناظم.

الان کمی اوضاع بهتره.

ولی احساس می کنم برای رفتن به مهمونی حبیب یه کمی تأخیر دارم.

کاش می شد منم مثل حضرت موسی بودم که با خدا وعده دیدار داشت. این قدر اشتیاق داشت که زودتر از قوم بنی اسرائیل و تنهایی رفت سر قرار.

بسم الله الرحمن الرحیم

وَمَا أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یَا مُوسَى (طه، آیه٨٣)

83. (When Moses was up on the Mount, Allah said:) "What made Thee hasten In advance of Thy people, O Moses?"

 

ای موسی! چه چیز سبب شد که از قومت پیشی گیری، و (برای آمدن به کوه طور)عجله کنی؟!

 

قَالَ هُمْ أُولاءِ عَلَى أَثَرِی وَعَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضَى (طه، آیه٨٤)

84. He replied: "Behold, They are close on My footsteps: I hastened to thee, O My Lord, to please thee."

 

عرض کرد: «پروردگارا! آنان، در پی منند; و من به سوی تو شتاب کردم، تا از من خشنود شوی!

 


نوشته شده توسط: رضوان مرادی

نوشته های دیگران ()

راز

دوشنبه 86/6/19 ساعت 2:14 صبح

ما زبالاییم و بالا میرویم

احساس می کنم تو هپروتم.... نه ببخشید.... تو ملکوتم

ایسته کن! ... ایسته کن! ...

گفته باشم ... ما اصلا اهل ایکس و میکس نیستیم. ولی...عجب چیزی بود آ.

جاتون خالی... خوش گذشت. خیلیم خوش گذشت

از بس که امروز رفتم تو نخ اسماء...

وَ علّمَ آدَمَ الْأَسماءَ کُلَّها

و خداوند اسماء را، تمام اسماء ‏را به آدم آموخت

نمی تونم بگم چیه. فقط خیلی عالیه. الانم حرف زدنم نمیاد.

راز خلیفه شدن آدم تو همین یه جمله است. باور می کنی؟!


نوشته شده توسط: رضوان مرادی

نوشته های دیگران ()

تکه نان دل

یکشنبه 86/6/11 ساعت 12:25 صبح

آموختندمان تکه‌های نان را از سر راه برگیریم

اما

فراموش کردند

که بیاموزندمان، دل تکه نان خداست،

نباید خرد و هزار پاره شود.

این برکت خدا، از جنس گندم عشق است

و حرمتش از هر نانی واجب‌تر!

گاه واژه‌ای مهر آمیز

روزی را دگرگون می‌سازد

و حتی زمانی سرنوشتی را.

***************

هر قدر مهربان‌تر باشیم، انسان‌تریم

و بی‌شک مؤمن‌تر!

هر قدر دیگران ما را دوست‌تر می‌دارند

خداوندگار نیز!

چرا که مهرورزی عین دینداری است.

 

                                           برگرفته از:

                                           هستی، عشق، مستی


نوشته شده توسط: رضوان مرادی

نوشته های دیگران ()

خورشید غیبت

پنج شنبه 86/6/8 ساعت 1:25 صبح

مَا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ (سوره قاف/ ١٨)

 

والله! چی بگم آقا جون که فردا شرمنده نباشم. همین حرفا رو پس فردا رقیب و عتید می ذارن کف دستم و میگن چی شد؟ دیدی بی خبر از عشق! که همش حرف زدی؟ عاشق که دل معشوق رو نمی شکنه؟

دم از عشق شما زدن خیلی سخته آقا. جرات میخواد به مولا با این همه جرم ثقیل.

فقط میتونم این دعا را بخونم که از خودتون یاد گرفتم:

با رویی سیاه، از بار گناه،

با حالی تباه از هجران ماه

ماندم در هجرت تو،‏

گویم در غیبت تو

عزیز علیّ أن أری الخلق  و لاتُری

و لا أسمع لک حَسیسآ و لا نجوی

اگه من بدم تو که خوبی خوبایی. یه نگاهی هم به این کوردل...

باور کن دلم تنگ شده آقا. خیلی. هنوز نشده وقتش؟! آخرش با حسرت می میرم ها؟!


نوشته شده توسط: رضوان مرادی

نوشته های دیگران ()

آشفته

یکشنبه 86/6/4 ساعت 1:49 صبح

هرگز به خیال تو چنین خوار نبودم

در حسرت عشق تو گرفتار نبودم

چون بلبل عاشق به گل از خویش براندیم

در منزل عشق تو مگر یار نبودم

با مستی تو مست شدم لحظه به لحظه

افسوس از آن روز که هوشیارنبودم

عمری است که دانی به هوای تو وعشقت

یک لحظه به فکردل ودلدار نبودم

افسون نگاه تو چنان شعله به دل زد گویی

که من از روز ازل یارنبودم

با این دل شیدا که شده مست نگاهت

از دست و دلت لایق آن یار نبودم

امروز اگر گرمی دستان تو می بود

آشفته هر برزن وبازار نبودم

                                     شعر از:  نمی دونم


نوشته شده توسط: رضوان مرادی

نوشته های دیگران ()

<   <<   6   7   8      >