الغوث
|
شنبه 86/11/27 ساعت 1:35 صبح
|
شاید باور نکنی...
الان خیلی حالم خرابه. تو دلم دارم زار می زنم.
احساس حماقت می کنم از این که دوساعت پشت اینترنت انتظار کشیدم برای آپ کردن(از ساعت بیست و سه و ده دقیقه تا الان که یک و ده دقیقه است و تازه موفق شدم کامنتها رو بخونم)حیف از اوقات گرانمایه. دو سال ناله کردیم برای رئیس مخابرات ولی کسی برایمان تره هم خرد نکرد. مورچه خودش چه باشد که کله پاچه اش...
و بعد هم اخبار جدایی ها و تفرقه های سیاسی، دلم رو شکست.
پایان دوستی های انسانی،
و انحصار در دوستی های ایدئولوژیک سیاسی.
و : کلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحون:
هر حزب و گروهی به عقاید خودش راضی و خوشحال است.
اگر هر گروهی بگه انا الحق، پس ناحق کیه؟
زیّن لهم الشیطان اعمالهم:
بلکه این شیطان است که اعمال و کارهایشان را در نظرشان خوب جلوه می دهد. پس چرا راضی نباشند؟
خدایا صبری فراوان عطایم کن تا درهم نشکنم.
شرح صدری که در مقابل جهالت ها، سلامت باشم:
باورم این است که افراط و تفریط هر دو دشمن منند.
خدایا الغوث الغوث الغوث
نوشته شده توسط: رضوان مرادی
راستش رو بگم: من استاد جلال الدین فارسی رو نمیشناختم. اصلا اسمشون رو نشنیده بودم. اما به برکت دهه فجر پارسال، و میهمانهای فرزاد حسنی ( اسم برنامه یادم نیست)، و برنامه "محرمانه" با ایشون آشنا شدم. از خودم میپرسم چنین شخصی که همرزم و همراه امثال شهید بهشتی و مقام معظم رهبری بوده پس از گذشت این بیست و پنج و شش سال چرا باید برای من گمنام باشه؟ به خاطر حرفهای ناسیونالیسمی؟ چه کسی یا چه چیزی باعث گمنامی و طرد انقلابیون اصیل شده؟ غیر اصیلها چه کسانی بودند؟ چرا من نباید با آقای صادق قطب زاده و عاقبت او آشنا باشم.
به نظر من بعضی از جهالتها برمیگرده به خود آدم ولی یقینا من به تنهایی نمیتونم خیلی سریع از همه چیز به خصوص از اتفاقات گذشته آگاه باشم و باید کسی زمینه آگاهی رو در من ایجاد کنه.
به عنوان مثال اولین باری که اسم انجمن حجتیه رو شنیدم از زبان یکی از اساتیدم بود: چرا مرحوم امام خمینی این قدر از انجمن حجتیه ناراحت بودند؟ استاد فقط به همین یک جمله اشاره کرد اما همین کافی بود تا خودم برم دنبال جواب و با کمک اینترنت و کتابها و مقالات تونستم اطلاعات بیشتری کسب کنم.
و یا در مورد صادق قطب زاده نمیدونستم که به جرم کودتا علیه نظام و ترور امام (ره) اعدام شده. ولی چند روز پیش که میهمان وبلاگی از پرشین بلاگ بودم کنجکاو شدم تا بیشتر با قطب زاده آشنا بشم.
نوشته شده توسط: رضوان مرادی
برنامه محرمانه، سفره دل ما رو هم باز کرده.
من که فعلا فقط سه تا برنامه آخرش رو دیدم: محرمانههای استاد جلال الدین فارسی و حجت الاسلام سید مهدی طباطبایی و روح الله حسینیان.
اگه دست من بود آقای فارسی رو به بقیه ترجیح میدادم. با تمام تئوریهاشون. مخصوصاً اون جا که گفتند: هر کسی بنا به ارجحیتی که داره میتونه تو انتخاب شغل و اداره جامعه نقش داشته باشه و فرقی بین زن و مرد نیست. اگر زنها ارجحیت داشته باشند اونا باید کار کنند. مردی که شایستگی نداره نباید روی کار بیاد.
اینو که گفت رو کردم به فریده و گفتم: قابل توجه اونایی که میگن زن باید خونه داری و شوهر داری و بچه داری کنه و اجتماع رو باید بسپرن دست مردا. دیدی حق بامن بود؟ استاد هم نظر منو تأیید کرد.
فریده گفت: من با کار کردن زن مخالف نیستم ولی از این که زنها میخوان همه جا حضور داشته باشند، مخالفم.
گفتم: اتفاقا با همین حضوره که ارجحیتها مشخص میشه، نه با خونه نشینی. حالا اگه بعضی از خانوما زیاده روی میکنن چندان مهم نیست. نباید تفکر حق رو به خاطر یه عده فمینیست، انکار کرد. من ترجیح میدم راننده تراکتور و تاکسی بشم اما محتاج آدمای دیگه نباشم.
خیلی افسوس خوردم اون جا که گفت به خاطر شبهه در هویتش از انتخابات ریاست جمهوری انصراف داد. یعنی در این سرزمین متمدن انقلابی و اسلامی، برای خدمت به یک ملت، تابعیت خونی تو ترجیح دارد بر تابعیت خاک.
منم قبول دارم که در پستهای مهم کشوری مثل ریاست جمهوری و رهبری، تابعیت خاک و خون برای حفظ استقلال مهمند. اما به چه قیمتی؟ مگه بنی صدر که ایرانی الاصل بود چقدر به فکر استقلال ایران بود؟
کسی که صلاحیت داشته تا به قوای مسلح درس ایدئولوژی بده، چرا صلاحیت اجرایی و مدیریتی ایشون به خاطر اعتقاد به ناسیونالیسم مدیریتی نادیده انگاشته شد؟ اولین شرط صلاحیت، داشتن ایدئولوژی صحیحه، بعد مدیریت قوی، و ... .
بعدا خواهم گفت که در مدیریت ایران قدیم، آیا ملیت مطرح بوده یا خیر؟
یکی از اساتیدمون میگفت: بدترین ظلم اینه که به علم عالم بیتوجهی بشه.
مثل حضرت علی علیه السلام که با اون همه علم از اداره اجتماع محروم شدند، با خاری در چشم و استخوانی در گلو.
مثل ملا صدرا که به خاطر حکمتش تبعید شد،
مثل شیخ فضل الله نوری
و مثل همه اون انقلابیونی که به اعتراف حجت الاسلام سید مهدی طباطبایی، از صحنه اداره کشور رانده شدند. و قدرت دست کسانی افتاد که سفره چرب میخواستند.
هم استاد جلال الدین فارسی، و هم حجت الاسلام سید مهدی طباطبایی حرفشون این بود که نگذاشتند اهداف اصلی انقلاب عملی بشه.
حب الوطن من الایمان. اما گاهی ملی گرایی خطرناک میشه مخصوصا وقتی که مانع عملی شدن ارزشهای اصیل بشه.
یادمه چند سال پیش یکی از اساتید مشهور، که تو سخنرانیهاشون یکی در میون به افتخارات ایران زمین اشاره میکرد، تو یکی از جلساتش گفت: این که تو احادیث ائمه علیهم السلام، مردم قم تعریف و تحسین و تمجید شدهان، به چه معناست؟ قمی بودن به این نیست که ساکن قم باشی و یا تو کارت هویتت نوشته باشند متولد قم. بلکه قمی بودن به اینه که از نظر فکری و عقیدتی شبیه قمیها باشی.
اصلا تو همین ایران امروزی چند تا نژاد خالص سراغ دارین که با هیچ قوم دیگهای اختلاط نژادی و قومی نداشته باشه. تا جایی که من میدونم فقط کرمانشاهیها هستند که بیشتر از بقیه اقوام ایرانی، همون همخونی قبلی رو حفظ کردند.
طبق حرفهای محرمانه، بر فرض که پدر و مادر آقای جلال الدین فارسی، هراتی باشند، مگه هرات چند ساله که از خاک ایران جدا شده؟ حداکثر دویست و پنجاه تا سیصد سال. همین هرات مگه قبلاً پایتخت ایران نبوده؟ همین مسجد گوهر شاد مشهد وقتی ساخته شد که هرات پایتخت ایران بود. اون هراتیهایی که تو دوره قاجار و قبل از جدا شدن هرات از ایران، ساکن شهرهای دیگهای مثل مشهد و خراسان بودند، تکلیف تابعیتشون چی میشه؟ اگه تابعیت خون ارجحیت داره، چه طور ممکنه با جدا شدن مرز و خاک، همخونی قبلی رو انکار کرد؟
به نظر من:
اگه خدا گفته: گوهر وجود انسان، کرامت هست و آدمی کرامت ذاتی داره، پس باید دولتش هم کریمه باشه.
اگه خدا گفته: هر که تقوایش بیش کرامتش بیشتر،
اگه اسلام گفته یک ساعت تفکر بهتر از فلان مقدار عبادت و شب زندهداریه،
اگه خدا گفته: نتیجه تقوا اینه که عقل آدم بیشتر میشه و زودتر از بقیه میتونه حق و باطل و درست و نادرست خودش و جامعه رو تشخیص بده،
پس منتخبینِ دولتِ کریمه هم باید باتقواترین و روشن بینترین باشند، نه ایرانیترین.
آقای طباطبایی توصیه کردندکه دلسوزها و دلسوز نماها را بشناسیم و در انتخابات خود دقت کنیم.
اما تا حالا فکر کردین که ناسیو نالیسم به چه میزانی، قادر به تأمین سعادت یک ملت بزرگ است؟
نوشته شده توسط: رضوان مرادی
یک شروع
|
پنج شنبه 86/11/18 ساعت 2:5 صبح
|
عرض شود که:
1) دیگر از امتحان خبری نیست. و ما به سلامت آمدیم بیرون.
و آمدیم تا هوایی تازه کنیم در فضای وبلاگ.
2) جای امام خالی و همه آن ها که از میان ما رفتند،. بشکنه دستی که یاران انقلاب رو گل چین کرد.
مامان میگه ایران امام رو پیر کرد.
چرا که نه. داغ مطهری و بهشتی و مفتح و... داغ آسانی نبود، داغ از دست دادن پاره تن بود و یک ملت.
ایستادگی و مقاومت در مقابل همه توطئه ها و تجزیه طلبی ها، قلبی میخواست چون قلب روح الله.
3) یکی از دستاوردهای مهم انقلاب وحدت مردم و همه گروه ها بود.
برای زنده کردن آن وحدت شیرین:
جناب ما یعنی صاحب وبلاگ ب مثل باران یک گروه ناسیونالیستی درست کرده ایم به دست خودمان.
از همه بازدیدکنندگان با تخصص و بی تخصص دعوت به عمل می آوریم در این گفتگو شرکت کنند.
از تجربه های شخصی و مشاهدات خود بگویید. از کتاب هایی که خوانده اید.
و راه حل هایی که به نظرتان می رسد.
بشتابید تا سال تموم نشده.
نوشته شده توسط: رضوان مرادی
(?)
رود
تا به خانه نرسد
رودخانه نیست
(?)
ابروانت
گره گشاست
(?)
ای کاش زلزله
مرز ها را می ریخت
(?)
زندگی عمودی است
مرگ افقی
ما فقط نود درجه را تجربه می کنیم
(?)
تو از کدام نهادی
که روی همه گزاره ها
پا می گذاری
(?)
شعله گفت
هر چه باداباد
از: پرویز بیگی
نوشته شده توسط: رضوان مرادی
استاد میگفت: ابن ابی الحدید معتزلی در مقدمه کتابش نوشته:
الحمد لله الذی قدّم المفضولَ عَلَی الفاضل: سپاس خدایی را که مفضول را بر فاضل مقدم کرد!
فاضل یعنی حضرت علی علیه السلام و مفضول یعنی ابوبکر و عمر و عثمان.
ابن ابی الحدید شخص محترمی بود و البته منصف. ولی...
کار خدا نبود که. کار بندههای خدا بود.
یعنی طعم شیرین قدرت بعضی وقتها باعث معکوس شدن کار دنیا میشه.
سرنوشت ما را چه کسانی رقم خواهند زد؟
میگویند: در ماجرای سقیفه و توطئه تعیین خلیفه، هم گروه انصار و هم گروه مهاجرین، ادعای حقانیت داشتند.
پیامبر گفته بود علی پس از من رهبر شما است و این انتخاب خداوند است.
اما انگار همه آن جمع، آلزایمر گرفته بودند.
آمدند و علی را رد صلاحیت کردند.
نوشته شده توسط: رضوان مرادی
به یاد:قیصر امین پور
این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطرهها را نفروشید در شهر شما باری اگر عشق فروشی است
هم غیرت آبادی ما را نفروشید تنها به خدا دلخوشی ما به دل ماست
صندوقچه راز خدا را نفروشید سرمایه دل نیست به جز اشک و به جز آیینه
پس دستکم این آب و هوا را نفروشید در دست خدا آینهای جز دل ما نیست
آینه شمایید، شما را نفروشید در پیله پروانه به جز کرم نلولد
پروانه پرواز رها را نفروشید یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
این هروله سعی و صفا را نفروشید دور از نظر ماست اگر منزل این راه
این منظره دیرنما را نفروشید
نوشته شده توسط: رضوان مرادی
آیت الله جوادی آملی چه خوب گفتند که: معاویه همین جرج بوش است.
و من میگویم: صهیونیست نیز فرزند معاویه است. پس علی الاسلام السّلام.
اگرچه حسین علیه السلام کربلا را برای دیدار با خدا انتخاب کرد، اما:
عاشورا هر روز در کربلای دلمان اتفاق می افتد.
بکوشیم «حسینِ دل» به دست «یزیدِ نفس» تشنه لب شهید نشود.
دکتر سنگری
نوشته شده توسط: رضوان مرادی
از این طرف:
مردهای کوچه ما که چند روزه همه برفهای قندیل شده رو آوردن سر کوچه تا بلکه یکی بیاد سراغشون. ولی هنوز برفبندانِ سرکوچه مزاحمه و منتظریم تا روز جمعه.
از اون طرف: القصه
کنتور آب ما هفته پیش غش کرده بود. زنگ زدیم 122 و گفتیم چه کنیم؟ فرمودند کاری از دست شما برنیاید.
گفتیم ممنون از راهنماییتان. و مخصوصا از همیاریتان.
و رفتیم تا خودمان کاری کنیم. و الا باید منت همسایه را میکشیدیم برای آب خوردن و نظافت.
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من.
جمعیت اناث در گفتگو بودند برای چاره جویی:
مادر گفت که چایی و آب نخورید تا آب دستشویی درست شود. منت کدام همسایه را بکشم که آب می خواهم برای ظرف شستن و...
و من گفتم: عاقلانه نیست. اگر نخوریم خودمان هم غش می کنیم. غذایمان را در ظرف یکبار مصرف می خوریم و نمازمان را می رویم حرم و ...
و جمعیت ذکور، 12 ساعت در رفت و آمد بودند برای امداد رسانی به کنتور سرمازده. حیف اوقات گرانمایه.
من که از همان اول گفتم آب جوش و آتشِ کارتون، کارساز نباشد. بیهوده دیوار خانه را دودی نکنید. اگر مشعلی بیاورید و دیوار روی لوله ها را حرارت دهید عاقلانه تر است. ولی کو گوش شنوا.
خلاصه بعد از آزمودن آزمودههای دیگران بالاخره همسایهای پیدا شد و مشعلش را قرض داد و ما با استفاده از انرژی گاز خانگی موفق شدیم کنتور آبمان را نجات دهیم. و نیز خودمان را.
و البته من مدام حیف می خوردم بی حاصل که: آه و فریاد! انرژی ملی هدر رفت برای آب. اما دیگران همچنان مصمم گفتند: این به آن در. یعنی انرژی مل گاز به آن سرمایه حیات در.
بیچاره همسایه سمت راستی که هنوز با کمبود سرمایه مواجه است برای حیات.
بیچاره معصومه و سمیه و الباقی دوستان...
بیرون از دو طرف:
یه خاطره:
یه بار نمی دونم چی شد که سر کلاس بحثمون رسید به این جا که یکی از بچه ها با تعجب گفت: وا،مگه میشه بدون آب گرم ظرف شست. چربیها که با آب سرد نمی رن.
من در دلم گفتم این را باش.
و بعد با قیافه استادانه ای به او گفتم: چرا نشود. فکر می کنید مردمان ماقبل قرن بیستم پودر یکتا و دریا و مایع ظرفشویی و لباسشویی و صابون مایع و ... داشتند؟ رزمنده ها با آب لوله کشی نظافت می کردند؟ مثلا همین خاک،خودش ماده خوبی است برای زدودن چربیهای ظروف. مخصوصا که ظروف روحی را خیلی نو و تازه می کند. اینو از مامان یاد گرفتم. همیشه هم به بچه های کلاسم می گفتم آدم باید چند تا حرفه بلد باشه تا اگه خدای نکرده یه اتفاقی براش افتاد بتونه کاری برای خودش بکنه. زن و مرد هم نداریم.
اینو گفتم برای خودم. تا اگه دچار مشکلی شدم خودجوش باشم. نیاز مادر اختراعه.
مثل همدانی ها که هم چاه دارند و هم آب لوله کشی. تا اگه کنتورشون تو زمستون غش کرد برن سراغ چاه.
اگه گاز نبود ما چه می کردیم؟ من میگم ان شاء الله انرژی هسته ای بیاید و ما هم دوگانه سوز بشیم.
نوشته شده توسط: رضوان مرادی
نوشتههای قبلی رو یه هفته پیش نوشته بودم و تنظیم کرده بودم که توی چه تاریخی به نمایش دربیاد. از همه اونایی که با حوصله خوندند و نظر دادند یا ندادند متشکرم.
حیف که نمیتونم از شر خودم راحت شم. آخه این چه اخلاقیه که من دارم؟ یه نقطه ضعف بعضی وقتا کار و زندگیمو تعطیل می کنه: فقط کافیه یه کوچولو سؤال بیاد تو ذهنت، تا سروسامونش ندی آروم نمی گیره. ولت نمی کنه.
دیشب مثلا تا صبح بیدار موندم که درس بخونم ولی کاش این جا سر نمی زدم. تا صبح یه خط از جزوه بخون و دو کلمه هم فکر کن و با خودت بگو که راه حل این است و فلان؟ مگه نگفتی نوشتن تعطیله، وقت نداری؟ این طوری؟
رفتم سراغ ریشه یابی. من که نه، ذهنم رفت سراغ ریشه ها: یک ذهن شدیدا درگیر درس خوان؟ نه جانم. کدوم درس؟ اجتماع دو موضوع در یک ذهن،آخرش پیداست. استیصال و درماندگی و پناه بردن به آغوش خواب؛ تا بلکه خواب منو نجات بده از این همه پراکندگی.
چرا من تنهایی باید فکر کنم؟ یه سؤال اساسی که خیلیا روش کار کردند و نتونستند عملش کنند.
مشکل اینه که من تنهام. یه دست هم صدا نداره. من نظر خودم رو دارم اما دوست دارم با نظر بقیه هم آشنا بشم.
کاش وقت داشتم تا با هم یه گروه تشکیل بدیم و نظر بدیم درباره راه حل؟
چه باید کرد که باتربیت باشیم.
...که زینت مولا باشیم مثل زینب سلام الله علیها که زینت پدر بود.
ریشه تربیت ناسیونالیسمی چیه؟
ناسیونالیسم در سال اتحاد ملی و انسجام اسلامی چقدر مورد توجه بوده؟
وقتی شمر خواست عباس رو صدا زد که امان نامه آوردم برایت به خاطر هم خونی، عباس چه کرد؟
چه طور میشه حماسه کربلا رو ربط داد به سال اتحاد ملی و انسجام اسلامی؟
کیست مرا یاری کند؟
نوشته شده توسط: رضوان مرادی
|